مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

نی نی ما

دوست دارم غنچه مامان . چرا انقدر از دهنت آب میاد واقعا نمیدونم باید چیکار کنم وقتایی که حس میکنم دل درد داری روی دستم رو شکم میذارمت این جوری آرومتری و گریه نمی کنی یا باید سرتو رو شونم بذارم و دور بزنیم باهم البته خدا رو شکر حالا ساکت تری  اون اولا چند بار دکتر بردیمت  و شربت دایمتیکون و گریپ واتر باید میخوردی خدارو شکر الان بهتری و منم بهترم چون وقتی مریض میشی خیلی ناراحتم .   ...
25 تير 1393

بدنیای ما خوش اومدی

نینی من سیده مرسانای عزیزم نفس کشیدنم بعشق توست. بخاطر تو خوشحالم ... . . عشقمی  دنیامی اینو میدونی قربون خنده و آقون واقونت    واکسن دوماهگیتو میمند زدیم خیلی گریه کردی دلم تیکه شد ولی بهر حال بعد از یک روز خوب شدی .            ...
25 تير 1393

هدیه خدا

سلام مرسانای مامان امروز دو ماه و نیمشه و هر روز خوشمزه تر میشه هر روز جیگر تر و مامانی تر ..... φخدایا شکرت  بخاطر فرشته کوچیکت که بمن دادی تا زندگیم معنی بگیره . اینجا فقط چند روزته   ...
25 تير 1393

نینی من

سیده مرسانای عزیزم نفس کشیدنم بعشق توست. بخاطر تو خوشحالم ...   عشقمی  دنیامی اینو میدونی قربون خنده و آقون واقونت  واکسن دوماهگیتو میمند زدیم خیلی گریه کردی دلم تیکه شد ولی بهر حال بعد یکروز خوب شدی .    کاش همه چیز بر وفق مراد بود ...
24 تير 1393

هدیه خدا

تو انقدر معصوم و پاکی که نگاهت بهمه آرامش میده قربون چهره خوشکلت قربون سر تا پات . کی میشه باهام حرف بزنی و منو ازین تنهایی د ر بیاری دعاکن زودتر بریم تو خونه خودمون و مشکلاتمون حل شه دعا کن برامون      
24 تير 1393

دنیای مامان شده

بچه داری واقعا سخته خیلی سخت اما شیرین و لذتبخش خدا روشکر مامانم که مدیونشم خیلی کمکم کرد اگه اون نبود می مردم   مرسانای عزیزم  عاشقتم توروز بروز عوض میشی دختر مامان و هر روز یه حرکت جدید داری این روزا که بیشتر میخندی و میخوای حرف بزنی به دستات نگاه میکنی وباهاشون بازی می کنی خیلی باهوشی گلم     منم هر روز باهات زندگی میکنم بازی با دست و پاهای تو  از همون اولش نگاه به اطرافت میکردی اما الان قشنگ سرتو سمت صداها میبری البته دیگه یک ماه بیشتره که اینجوری هستی  تو زرنگ و باهوشی یه ذره کمتر خودتو شیرین کن .   ...
24 تير 1393

دوباره متولد شدم

سلام . بعد از ۹ ماه که توی شکمم زندگی کردی و روز به روز بزرگتر می شدی و به من امید موندن می دادی بالاخره اومدی ، اومدی تا دنیام رنگ دیگه ای بگیره ، واقعا دنیای من بدون تو چه رنگی بود ؟ امروز 93/4/24 الان درست ۲ ماه و ده روزته . خاطرات بارداریم رو نوشتم هر روزش یه قشنگی خاصی داشت چون هر روز تو در حال تغییر بودی و من کتاب بارداری هفته به هفته  رو دنبال میکردم تا ببینم هر روز جنین من چه رشدی داشته و اون از ی نطفه کوچیک که توی سونو اصلا مشخص نبود تبدیل به یک دختر ناز و مامانی شد . شاید هیچوقت نمی فهمیدم که مادر شدن چه حسی داره . ی حس شیرین شیرین توأم با ی ترس یا شاید .... شاید یک سختی بخاطر سنگینی مسئولیتی که ازین پس ر...
24 تير 1393
1